به شدت خوابم میاد ولی دلم میخواد راجع به امروز بنویسم و قبل از همه چیز بگم اگه گفتم میرم نهار بعد باهات صحبت میکنم واسه این نیود که خودم تو اولویتم واسه این بود که به قول تو نازی جون گیر نده و پاپیچ مکالممون نشه وگرنه که اگه خودم تو اولویت بودم از خوابم نمیگذشتم با اینکه از ۵ صبح بیدلر بودم پس عزیز ناتمام من بحث اولویت که باشه تو تنها اولویت این زندگی هستی
موضوع بعدی این که میدونم خوشبختیمو میخوای میدونم عذاب وجدان داری که به خاطر علاقم به تو تا الان زندگی تشکیل ندادم و خب نشد بگم من حتی فکرشم میکنم کسی جز تو بشه مرد خونم قلبم له میشه تک تک سلول های تنم درد میگیره و خب تو ندیدی و نفهمیدی بغض گیر کرده تو گلومو وقتی اصرار داشتی به خودم و زندگیم فرصت بدم ببین دیوونه جان همین یک قطره بودن الانت حاصل ۱۵ سال دعا کردن منه پس ببین چقدررر برام با همه دنیا متفاوتی که حاضرم خودمو محو همین یه قطره بودن تو کنم تا دریای بودن دیگران
تو برای من بسی و اگه خدا بخواد منو تورو ما میکنه و اگه صلاح ندونه من دعا میکنم اول صلاح هم باشیو باز دوباره به هم برسیم و خب اره منم مثل تو نمیدونم چقدر باید زمان بگذره ولی هرچی که باشه صبر میکنم منو یه عمر غم نبودت عجیب صبورم کرده عشق جانم
خلاصه که فرمون این عشقو سپردم دست خدا و دیگه تلاش میکنم به بیشتر بودن و بیشتر داشتنت فکر نکنم
تو همین الانشم تحقق بزرگترین آرزوی زندگیمی
.: Weblog Themes By Pichak :.