تاريخ : سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:28 | نويسنده : ༺ بانوے בلباخته ༻

۱۴/۲/۱۴۰۴ یه تماس و یه خدافظی برای همیشه همین

همینقدر ساده تمومش کردی و با خودت نگفتی اون طرف خط یه دل هست که با شنیدن حرفت میمیره من بهت گفته بودم تحمل نبودتو ندارم زخم دلمو بهت نشون دادم و دردم از اینه که تو دوباره درست زخمتو زدی همون جای قبلی و فقط سوالم اینه چرا؟ چیکارت کردم که انقدر آزارم دادی؟جز این بود که میپرستیدمت؟جز این بود که جونم به جونت بند بود؟چرا علاقم بهت ترسوندت؟ چرا فکر نکردی انقدر عاشقتم که هیچوقت هیچ جوره باعث آزارت نمیشم؟ دیدی گفتم نیستی؟دیدی دروغ گفتی، ولی من تازه داشتم باور میکردم دوسم داری تازه داشتم خیال خودمو راحت میکردم چی بهت گذشت که به اینجا رسیدی که ز نگ بزنی و بگی این به نفع توام هست که برم به نفع من؟؟؟؟؟بازم دروغ تو به تنها کسی که هیچوقت فکر نکردی من بودم تو فقط خودتو خانوادتو دیدی و من همیشه حکم مزاحم داشتمو دارم که چند صباحی دلت سوخت گذاشتی بمونم بعد دیدی نه هرکار بکنی مزاحم مزاحمه و باید برم پس خیلیییی راحت تلفنو برداشتی و گفتی خدافظ واسه همیشه به درک برو برو ببینم کی میتونه به اندازه ای که من عاشقت بودم عاشقت باشه برو ولی خیلییی مراقب خودت باش چون من خدایی دارم که خیلی روم غیرتیه منم نخوام اون نمیزاره با دلی که از من شکستی بتونی راحت زندگی کنی و متاسفم حداقل فعلا نمیتونم ازش بخوام کاری باهات نداشته باشه برای این حرف زیادی دلم ازت خونِ شاید بعدا ازش خواستم نمیدونم علی الحساب برو به درک



  • ناصح
  • عطسه