تاريخ : دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴ | 22:25 | نويسنده : ༺ بانوے בلباخته ༻

۱۴۰۴/۰۸/۱۱

اخر تمام صحبتا که بیشتر از خاطرات تو گفته شد، گفتم یه سوال گفتی بپرس، پرسیدم

+میخوای یه مدت نباشم؟

-بابت چی؟

+هیچی، همینجوری

-چه مدت نباشی؟

+نمیدونم

-یعنی اگه خوش گذشت دیگه نمیای؟

-شاید

+میشه هفته دیگه جوابتو بدم؟

-باشه

و من نمیدونم چقدر دووم میارم ولی من بازم با خدا معامله کردم ازت میگذرم چون تو خواسته دل من هستی ولی خواسته خدا اونم به این شکل برای من نیستی

ازت میگذرم تا شاید یه روز جوری که جوره درستشه خدا برت گردوند ولی الان دیگه نه الان که هرچی به تو نزدیکتر میشم حس میکنم از خدای خودم فاصله میگیرم نمیخوام من نمیتونم بین تو و خدا یکیو انتخاب کنم من از اونام که هم خرو میخوام هم خرمارو من تورو بدون خدا نمیخوام

هروقت که خدا پشت علاقت بهم نشست بیا در غیر این صورت خدای من به همراهت



  • ناصح
  • عطسه