داشتم پست های قبلیو میخوندم پست هایی که توشون تصمیم گرفته بودم که دیگه چشم ببندم رو تمام بدی هات و فقط خوبی هاتو خیره بشم ولی خب میدونی بتِ شکسته شده تو انقدری بد بودی، بد شدی که یه وقت به خودم اومدم و دیدم هیچ خوبی ای برای دیدن وجود نداره یا شایدم هیچوقت وجود نداشت حالا که چراغ احساساتم خاموش شده هرچی بیشتر به تو و تمام روزای با هم بودنمون نگاه میکنم بیشتر میفهمم که چقدر مفت باختم خودمو زندگیمو پای آدمی که اگه فقط یکم واقع بین و عاقل بودم بوی هوسش از هزار فرسخی میتونست جوری منقلبم کنه که خودشو تمام علاقم بهشو یکجا بالا بیارم ولی حیف نبودم، حیف نیستم و گاهی وقتی اتفاقی با عکسات چشم تو چشم میشم دلمو غم میگیره هرچند که زود پاکش میکنم هرچند که یاد گرفتم به تو اون چشم های کوفتیت آخ از چشمات،امان از چشمای جادو کنندت بتِ شکسته شده من، امان از وقتایی که بی دعوت پا به خوابم میذاری و من تمام روز بعدش دگرگونم دیگه من نیستم هرچند که تلاش میکنم خوابتو به فراموشی بسپرم ولی ببین خودت که رفتی خودت که نیستی میشه حضورتو از خوابامم بگیری؟من هنوز انقدر قوی نیستم که ببینمت و دلم برات نلرزه اصلا دلیل اینکه قرار آخرو ازت قبول نکردم برای همین بود چون میدونستم دل احمق من با دیدنت بازم همه چیز یادش میره و میشه همون عاشق دیوانه ولی من دیگه نمیخوام اصلا ترجیح میدم دیگه تا ابد دلم برای هیچ بشری نره تا اینکه تا ابد گرفتار عشق مسموم تو باشم تو برای من سمی تو برای من همون قهوه قجری هستی که من یکبار تا ته سر کشیدم ولی متاسفانه بازم طعم مرگت به مزاجم خوش اومد تو شدی عزرائیل احساس من و من عاشق عذرائیلم شدم
هوووووف امان از تو،امان از تویی که هرچی ازت بنویسم بازم پر حرفم بازم پر از دردم بازم پر از...بگذریم فقط خواستم به رسم قدیم ازت چیزی بنویسم
.: Weblog Themes By Pichak :.