تاريخ : یکشنبه بیستم مهر ۱۴۰۴ | 22:52 | نويسنده : ༺ بانوے בلباخته ༻

+به نظرت تهش چی میشه؟

_ته چی؟

_ته این رابطمون؟!

+اهوم

-مثل قدم زدن تو تاریکی مطلق میمونه

+اگه تو این تاریکی به پرتگاه برسیم چی؟ کاملا ریسکه

_اره دیگه من با اینکه میدونم اگه خانوادم بفهمن همه چیز بهم میخوره دارم ریسک میکنم و تو که همه انتخاباتو رد میکنی و به هیچکس فکر نمیکنی جز من داری ریسک میکنی

+خب ارزششو داره

_نه چه ارزشی داره؟

+ببین من اصلا یکی خیلی تو زندگیم باشه مخم نمیکشه

_یعنی اگه منم شرایطم یه روز جور بشه نباید زیاد باشم

+تو استثنایی

_نه دیگههه حرفتو زدی

+نه ببین تو واقعا استثنایی وگرنه که من کی فکرشو میکردم تو جایگاهی قرار بگیرم نقش کسیو داشته باشم که ازش متنفرم ولی خب میدونی زورم به دلم نمیرسه آدم باید زورش به خودش برسه من زورم به خودم نمیرسه، ولی من واقعا هیچوقت نخواستم چیزیو خراب کنم نه خواستم و نه میخوام که چیزی خراب بشه

_تا حالا شده به اینکه تمومش کنی فکر کنی؟

+اره هزااار بار

_خب تهش به چی رسیدی؟

+ببین حتی خواستم عملیشم کنم ولی نتونستم

_یعنی با خودت گفتی اینبار که زنگ زد میگم کات؟

+آره دقیقا ولی نمیتونم

_به بعدشم فکر کردی که چجوری میشه؟

+نه راستش فکر نکردم

_همین دیگه

+ولی به این فکر کردم که آرامش به زندگیت برمیگرده چون فکر میکنم بخشی از این آشفتگی و بهم ریختگی و سنگینیت به خاطر منه

_نه اصلا به تو ربط نداره

+اگه باشم هم عادیه تو داشتی خیلی راحت و درست زندگیتو میکردی یهو همه چیز بهم خورد من مثل یه سیل بودم که اومدمو یهو خیلی چیزارو خراب کردم

_خب آره دروغ ندارم بهت بگم

...



  • ناصح
  • عطسه